جلال الدین سادات ال احمد، در خانوادهای روحانی به دنیا آمد،او و برادرش قرار بود جایِ خالی پدر در منبر را پر کنند
جلال و پدرش، سید احمد طالقانی، امام جمعه مسجد محل
حجت الاسلام و المسلمین سید محمد تقی آل احمد طالقانی، برادر جلال
سید محمود طالقانی، پسر عمویِ جلال
تمام اقوام جلال اگر روحانی هم نبودند، بسیار متدین بودند
هیئت عزاداری آل احمد
از این رو اگر چه جلال در آن خانواده سست مذهب نشان میداد اما تشیع در وجود او بسیار ریشه دار تر از این صحبتها بود. او یکی از منتقدان حکومت وقت نیز بود و با نثری منفی و پرخاش گرانه اوضاع را به باد انتقاد میگرفت
در کتاب غربزدگی اش، شاه و تمام مسئولین را هرهری مذهب میخواند و اینکه ایمانشان سست است و بیکاره هستند
( خصوصیات یک غربزده)
از وجود سینماها انتقاد میکند که باعث میشوند دیگر کسی به مسجد نرود. از کارخانهها و ماشین آلات، از وجود ارتش، همه موارد در نظر جلال یا بیش از حد است یا بسیار کم. اگر هم اینجا حد معقولی بیابد، برایِ پز دادن است و بس
این کتاب که آن زمان بسیار هم تاثیر گذار بود، بسیار مورد توجه روح الله خمینی قرار میگیرد ( گویا خمینی برایِ چاپ کتاب به جلال کمک نیز کرده بود) به هر حال اکثر مواردی که جلال در آن کتاب گفته در لابلایِ صحبتها و سخنرانیهایِ خمینی به روشنی دیده میشوند. از فرهنگ منحط غرب گرفته تا اعتراض به سینما ها
( افزودن پسوند زدگی به کلمهای یعنی تاثیر منفی، مثل زنگ زدگی)
این کتاب یک بار سال ۱۳۴۱، چاپ میشود. جلویِ چپ بعدی گرفته میشود.
جلال در ۱۳۴۸، سنّ چهل و شش سالگی، در اثر افراط در مصرف الکل فوت میکند. میخواستند مرگ او را هم به گردن ساواک بیندازند که خوشبختانه این بار، سیمین دانشور، همسر او، مانع این کار میشود
جلال و سیمین در جوانی
تمبر یاد بود جلال ال احمد که پس از انقلاب چاپ شده است. جمهوری اسلامی بزرگراهی را به نام او نیز کرده است
زیر نویس
--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
نامه جلال ال احمد به روح الله خمینی، فروردین ۱۳۴۳

قاتل جلال آل احمد چه بود؟/ سیمین دانشور
"من جلال را پیش عمویم بردم که رییس بهداری ارتش وقت بود. او معاینات فراوان کرد و دستور آزمایش های فراوان تر داد و به این نتیجه رسید که جلال سل ندارد اما برونشیت مزمن دارد و قلبش هم نسبت به اندامش کوچک است و سیگار کشیدن و نوشیدن نوشابه را مطلقن ممنوع کرد
هرچه به جلال التماس کردم که سیگار را ترک بکند، زیر بار نرفت و با مهارت خود مرا سیگاری کرد.یک پاکت سیگار همای اتو کشیده در یک جاسیگاری زیبا و یک فندک قرمز برایم هدیه آورد و گفت پس از تدریس و یا ترجمه ، یک عدد بکش ،خستگی ات رفع می شود. من ابله هم رطب را خوردم و از آن به بعد منع رطب خوردن نتوانستم. جلال نوشابه خوردن را هم ادامه داد و کوشید مرا هم ،هم پیاله ی خود بکند که این بار زیر بار نرفتم .
وقتی به اسالم می رفتیم یعنی می رفتیم که دو ماه و اندی بعد جسدش،جسد بی جانش را به تهران بیاوریم ،در قزوین توقف کرد و چندین کارتن قزونیکا خرید. در نوشابه هایش آب جوشیده می ریختم ،اما آدم تا سرشار نشود دست از بطری که برنمی دارد،آن هم کسی که از ساعت یازده صبح تا اواخر شب قزونیکای ملک ری می نوشد و سیگار کارگری اشنو می کشد .
بیشتر هم پالگی های جلال،از مرادش مرحوم خلیل ملکی گرفته تا مریدش دکتر غلامحسین ساعدی قربانی نوشابه شدند . ملکی و ساعدی ازسیروز کبدی از دنیای خراب ما مهاجرت کردند و جلال از آمبولی
نقل از کتاب "غروب جلال"."
(نوشابه => منظور نوشابه الکلی است)
ref:
1,
2,
3,
4